دیــوونـه بـــازیـهای مـا دوتـا

پاییز شهر من از دریچه ی دوربین خودم

 

 


ادامه مطلب
+ 30 / 8 / 13925:52 PM shiNy GiRl |

امروز بهم گفتن تمومش کن...دیگه اون بر نمیگرده.

اره؟تو دیگه برنمیگردی...وقتی که اون مخملی چشمهات

توی یه گوشه ی قلبم خالیه...

وقتی دستات خیلی سرده...وقتی لبهای کبودت

واسم اوار خاطراته...

وقتی عطر تنت از توی خونه و اتاقت پریده...

یعنی تو خیلی وقته که رفتی...

وقتی که میگی تو رو به خدا سپردم...

وقتی که تو سیاهی شب به اسمون زل میزنم

و ستارت رو پیدا نمیکنم...

یعنی نیستی...یعنی ستاره ی من تمام شدی...

وقتی هر لحظه این نوای تلخ به گوشم میخوره

که خدا صبر بده یعنی تو رفتی...

وقتی که تو ترانه ها به دنبالت میگردم...

وقتی که یه دنیا فاصله بین ما هست...

یعنی تو رو به خاک سپردن...

رفتی؟

رفتی و نپرسیدی جواب ضجه های مادر چی میشه؟

جواب دلتنگی هاش؟

تمام ارزوهاش...اخه تو مرد خونش بودی..

رفتی و خونه خرابش کردی...

زندگی بدون تو تقاص کدوم اشتباهمه؟

ببین چه بی سر و صدا به سوگ تو نشستم...

ببین چه قدر اروم لباس سیاه به تن کردم...

تویی رو که وجودم بودی به خاک سپردم...

به بارون سپردم...

تو رو به خدا سپردم...

بدون تو فقط یه بغض پنهون واسم باقی مونده...

با خاطراتی که بوی تو رو داره...

بگو این گریه ها دروغه..

بگو که برمیگردی...

بگو که توی یه گور سرد خودتو به زمونه نسپردی...

بگو که پاییز عمرت نرسیده...

حالا این منم که تنها رو زمینم...

با یاد ادمهایی که اسمونی شدند..

دل اسمونم امروز با دل من همرنگه...

غم داره..سیاهه.

دار از غصه هاش میباره...

مثل دستای تو سرده...

اسمونم به سوگ تو نشسته..

داداشم بزرگترین ارزومه که از حس بودنت لبریز بشم

اسوده بخواب

 

+ 29 / 8 / 13924:44 PM shiNy GiRl |

میدونی سخت تر از همه چیه؟؟؟

اینکه پرده ی اشک تا پشت پلکهات بیاد...وبغض راه نفست رو بگیره...

ولی با لجبازی تموم نذاری یه قطره اشک از چشمات بریزه...

قطره ی اشک سمجی رو که شبنمی روی چشمات شده با نفرت پس میزنی...

تو تاریکی خودتو بغل میکنی تا لرزی که به تنت نشسته اروم بشه...

سردته داری یخ میزنی...اما یه دفه یه جفت چشم مخملی پیش چشمت نقاشی میشه

و تا مغز استخونهات رو اتش میزنه...

گر میگیری...دستتو بلند میکنی تا لمسشون کنی...

تا باور کنی اون چشمها هنوز هستند و دارن نگاهت میکنند...

ولی تنها چیزی که حس میکنی تاریکی و سیاهیه ...

اون موقعست که میشکنی...روی زانوهات می افتی...

دیگه نگران ریختن اشکات نیستی...

چون تو تنهایی هات کسی نیست که اشکهاتو ببینه...

اشکها یکی یکی رو صورتت فرود میاند...

و تو حس میکنی که خیسی اشک رد نوازش اون رو صورتته...

زیر لب اسمشو زمزمه میکنی شاید بیاد...شاید برگرده...

تمام وجودت گوش میشه و منتظر شنیدن اسمت از زبون اونی...

یواش یواش صدات اوج میگیره...

حالا دیگه داری فریاد میزنی...

با این فکر که اون قدر ازت دوره که صداتو نمیشنوه...

الانه که سرگیجه هات شروع میشه...

هر چی تاریکی دور و برته میچرخه...

میچرخه و میچرخه تا به زمین میزنتت...

نفست میگیره...مثل ماهی که از اب دور مونده

دهنت رو باز و بسته میکنی

تا شاید هوایی که گم کردی به ریه هات برگرده...

دستتو همه جا میچرخونی تا خودتو نجات بدی...

دنیا هنوز میچرخه و میچرخه...

هیچ رمقی واست نمونده تن خسته و بی جونت رو سنگهای یخ زده

می افته چشمات بسته میشه...وتاریکی تو رو تو خودش میبلعه...

 

 

+ 28 / 8 / 13925:8 PM shiNy GiRl |

امشب باز وقتی من موندم و من و تنهاییم...

شمعی روشن میکنم و گریه میکنم...برای تو...

برای خودم...

برای تمام اونایی که خواستن گریه کنن ولی بغض خفشون کرد...

برای تویی که خواستی و نشد...برای خودم که کنار کشیدم و نشد...

برای تمام دلتنگی هات...

برای تمام لحظه هایی که باید پیشت میبودم...اما...نبودم

برای تمام تنهایی هام که تو پرشون کردی...

امشب گریه میکنم به تعداد روز های عمر کوتاهت...

به اندازه ی دل شکستم...به اندازه ی بغضی که در من رخنه کرده..

امشب گریه میکنم به احترام تمام خیانت هایی که از دوستام دیدم

اما...نشکستم...فقط گذشتم...

هق هق امشب مرا به پای شکستن نگذار...

به پای انچه بگذار که خواستیم و نشد...

به پای خاک سردی بگذار...

که تو را در اغوش گرفته...

 

+ 28 / 8 / 13924:59 PM shiNy GiRl |

 

هیچ نقشی رو نمیتونم درست بازی کنم...خدایا..

از این همه نقشی که در برابر ادمهای رنگارنگ دور و برم دارم به وجودم میاد

خستم...هیچ کدومشون خود حقیقی من نیست...

هیچ کس خود واقعی من رو نمیشناسه

من درمیان این همه نقاب گم شده ام...

سردرگمم...دل شکسته به هر سو میروم...تا بفهمم کی بودم...

چی شدم..چی شد که هنوز هستم...

همه چیز از ذهنم پاک شده...

تمام زندگی ام از یادم پریده...واکنون این منم..

در این هزار راه صورتک ها...وقتی توانم تمام شود..

من میمانم و یک دنیای ناشناخته من...

یک کلاف درهم برهم...یک نقاب دیگر...

شاید از خنده...

 

+ 28 / 8 / 13924:49 PM shiNy GiRl |

می دانم وقتی دلت شکسته هم حرمت نگه نمیدارند...ادمها تو وقت تنهایی و دل شکستگی هم رحم نمیکنند...نه به حرمت دل پاکت نه به حرمت داغی که بر دلت نشسته...و احساس نابت را به دروغی ناچیز میفروشند...گاهی فریاد را میطلبی تا در ازدحام اطرافت خودت را باور کنی...گاهی متهم میشی به اونچه که هستی ولی نمیخواهی...میدانم سکوت حاشیه دار نگاهت درد دارد...دردی که تو با سکوتت ناله های عذاب اورش را به نگاهم میکوبی..تنهایی درد داری میدانم...ولی هیچ نمیگویی به حرمت ابروی دل پاکت....مجبور میشوی..درد را زندگی میکنی...واین تکرار پر ترحمی است..میگویی پایان دلگیری است ...ولی من پایانت را باور ندارم...تو اغازت دلگیر نبود...

+ 26 / 8 / 13929:30 AM shiNy GiRl |