دیــوونـه بـــازیـهای مـا دوتـا

گیجمـ....

خیــــــــــلی....هــــر چی بیشتـــــــر جــــــلو میرمــ....

 

قدمــــــهآمـ سنگینــ تَــــــر میشهـ

 

 

 

هَــــــر چی بشتـــــــر جلـــــو میکشمـ....

 

زندگـــــــی بیشتر زشتیشو بهـ رخـم میکشهـ

 

آخهـ چی شُد کهـ اینجوری شد؟

 

 

کلی سوالــ تو سرمـ هستـ بدونــ جوابـ....

 

خُــــــــــــــدایــــا....

 

همهـ چیز خوبــــ بود...خیلی خوبـــــ

 

 

امــــآ تو چشــــــم بهم زدنی ورق برگشتـ....

 

امسالــ چهـ سالیه؟

آخرشـ...چی میخواد بشهـ؟

بهـ کُجــــــآ میرسهـ؟

 

تو گردابمـ....هر چی بیشتر تلاش میکنم....

 

بیشتـــــر غرق میشم....

دیگه دارم عادت میکنمـ...

کهـ معنی شادی رو نفهمم...

کهـ همیشهـ حالمـ خوبـــ نباشهـ....

 

 

ولی بایـــــد بمونم...سر پـــــــا

دارمـ مُنفجـــــــــر میشم...خدا

حسـ انفجار هر لحظهـ بیشتر

بهـ رگهای سرمـ فشار میارهـ...

 

خدای من...تو یه چیزی بگو...یه نشونه

یه راهی...یه فکری...

چی شد؟

کدوم راهو اشتباه رفتیم که الان اینجاییم؟

 

حُـــــرمتها شکستهـ شُد....

 

کسایی که بهترینـ لحظهـ های زندگیم بودن...

 

عوض نشدن...عــــــــوضی شدنــ

خیلیــــ دردآورهـ...

فهموندن حرفـــــ حِســــآبـ....

 

بهـ آدمهای بی درک و فهمــــ....

 

+ 28 / 10 / 139210:54 AM shiNy GiRl |

 

+ 28 / 10 / 13929:13 AM shiNy GiRl |

خُــــــــــدایا....

بهـ نُقطـــــــــهـ ایـ....

رسیـــــدمـ...

کهـ سُکـــــوتـ...همـ

بهـ فریــــــادم....

نمیرســــد....

+ 28 / 10 / 13928:47 AM shiNy GiRl |

منو جون پناه خودت کن برو...

بذار پای این آرزو واستمـ....

به هر کی بهم گفت ازت رد شدهـ...

قسم میخورم من خودم خواستم....

منو جون پناه خودت کن برو...

من از زخمهایی که خوردم پرمـ....

تو باید از این پله بالا بری....

تو بالا نری من زمین میخورم....

درست لحظه ای که تو باید بری....

اسیر یه احساس مبهم شدیم....

ببین بعد یک عمر پرپر زدن....

چه جای بدی عاشــــــــــق هم شدیم....

برای تو مردن شده آرزوم...

یه حقی که من دارم از زندگیم....

نگاه کن تو این برزخ لعنتی....

چه مرگی طلبکارم از زندگیم...

به هر جا رسیدم به عشق تو بود....

کنار تو هر چی بگی داشتم...

ببین پای تاوان عشقم به تو....

عجب حسرتی تو دلم کاشتم...

اگه فکر احساسمونی برو....

اگه عاشق هر دومونی برو....

تو این نقطه از زندگی مرگ هم....

نمیتونه از من بگیره تو رو .....

+ 28 / 10 / 13928:22 AM shiNy GiRl |

دلمــ میـ ـ ـخوآهَد سیــ ـ ـا ـهـ بپــــــــوشمـ...

و اینـ خـ ـ ـآطراتـ را همچــونـ مُردهـ ایـ

کهـ در گور آرمیدهـ....

در نَـ ـهآنتـــرینـ تـار و پـــود مَغـــزمـ...

دفـــــــــن کُنمـ...

برآیشـــــــآنـ فـــــــــآتحهـ ایـ بخوانمــ...

و یـادشانـ را گـــــــرامی ندارمــ...

شـــاید رو حِشـــــــــآنـ شاد شد...

و فَرآموشـــ   ــشُـ ـــــدند...

شایـــــــد تمــــ ام شُدند...

+ 15 / 10 / 139211:34 AM shiNy GiRl |

 

قُـــــــــدرت میــ ـخوآ ـهد...

اِبــراهیمـ وار تیشه زدنــ بهـ رـیشهـ ی خاطرآتــ شیرینـــی کهـ

اینـ روزــهآ درونــ تلخـــــی بغــضـ حَـــل میـ شَونـد...

و بُتــــــی میشوند مارگونهـ به دور دست و پای احساست...

زندگـــــــی عُبـــــــور میـ ــکُنـــــــد...

امــــــآ تو را در همـ ـ ـآنـ نقطهـ ی آخرین نگاهـ قُفل کــــــردهـ اند...

اینـ نفرینــ ــهآی در گوشیــ و پچ پچ هآی روز هآی یخی..

همچون مُــــــــردآبی کهـ زنده زنده دفنـ میـ کُنـــــد...

میکِشـــــــــد...

میبلعـــــــــد...

زندهـ زندهـ نفس میگیرد...و باز میایستـــــد...و

پــــــآیــانــ...

 

+ 14 / 10 / 13924:50 PM shiNy GiRl |

 

حس مبهمی است زندگی با خاطراتت...تجسم رقاصی رویاهایت...و در آخــــــــــر

در آغــوشـ کشیـــــدن جـ ـ ـآیـ خـآلی اتـ...

احساسی میان کلافگی و آرامشـ...نفس کشیدن در عین مرگ در لحظه لحظه ی

مـَشــامـ حـیـــآتـ...

احساسی همچون عشق بازی جغد و مرغ عشق...نمیشود...نمیرود...

سایه ی سرد سکوت نشان از غلغله ی بعد از طوفان است....

همچون دختری فنجان به دست که مینگرد...مینگرد و مینگرد ودر آخر

فقط مینگرد به بخاری که بالا میرود و بالا...محو میشود...

همچون لبان خاموشش که دردی است از آوار دلمردگی...

حسی همچون هم آغوشی تیغ و رگ...

همچون بوسه های سوزان تیغ و رگی که جاودانگی عاشقانه هایش

را رنگـــــــ میپـ ـ ـآشــد...

اینها نبودن است مثل بودن...

+ 12 / 10 / 139210:38 AM shiNy GiRl |

 

هندزفری رو توی گوشم میذارم...اهنگارو یکی یکی جلو میزنم...صدای سازت تو گوشم پلی میشه...

بدنم خشک میشه...یخ میزنه....منجمد میشم...

صداتو که میشنوم گرم میشم...جون میریزه تو رگهام...هنوزم صدات معجزه میکنه...

هنوزم قلبمو قفل میکنه...

ملحفه رو با ناخنهام چنگ میزنم...تو دلم آشوب میشه...

صورتمو توی بالشت فرو میکنم...ناله و اشک قاطی میشه و توی بالش محو میشه

صدات هنوز تو سرم میکوبه...دستی روی شونم میشینه...

با ترس و وحشت رومو برمیگردونم...نگاهشو توی اون همه تاریکی میبینم...

بازم بغضه که چنگ میزنه به گلوم...انگار تمومی ندارند...

آغوششو که باز میکنه...ریه هام پر میشه از عطر تنش

ومن تشنه تر از همیشه بیشتر دهان  باز میکنم واسه بلعیدن این عطر

میلرزم...عرق روتنم میشینه...نفسای گرمش که به گوشم میخوره

دستهاش که روی موهام میرقصه...به یادم میاره که تنها نیستم

باید باشم...باشم و بپذیزم اونچه که به من رفته....

فقط بخاطر همین دستها...

دستهای گرمشو میگیرم و با یه لبخند که سعی میکنم تلخ نباشه

زل میزنم به چشمهای نمناکش...لب باز میکنم تا کمی از غمش رو کم کنم

با مردمکهای لرزون و صدایی محو میگم...

مامان من خوبم...برو بخواب...

اونم با لبخندی میگذره از این دروغم

مثه بچگیهام تو گوشم لالایی میخونه...

 

+ 9 / 10 / 13924:37 PM shiNy GiRl |